دو روز از هفته گذشته همچنان سخت می گذره اما همیشه اینجور وقتا خدا بیشتر بهم توجه میکنه یه جور حس میکنم معلقم ولی با یک نخ نازک حفظ شدم این نخ نازک شادی های کوچیکیه که برام پیش میاد .
 چند روز مادر هم اتاقیم اومده پیشمون همون اولش که منو دید گفت وای محیصا ناراحت نشیا خیلی لاغر شدی زشت شدی بعدم که باهاشون رفتم تله سیژ با وجودی که اصلا وقت نداشتم ولی به اصرار هم اتاقیم و اینکه حس خوبی از اومدن مامانش نداشت رفتم تا بلکه یه ذره به مامانشم خوش بگذره. این ترس از ارتفاع هم یه روزی سکته ام میده . 
شنبه امتحان زبان داشتم، نگفته بودم کلاس زبان میرم، چون کانون زبانه اکثر بچه ها دبیرستانی هستن وای که چقدر دوسشون دارم مثلا پریسا یه دختر ناز سوم دبیرستانی که با یک لهجه خاص انگلیسی حرف میزنه، یکی دیگه فاطمه بود که خنده ی کلاسمون بود از بس که شیرین و قلقلیه و دوتا دوقلو که اونام خیلی بانمک بودن کلا خوش بودم باهاشون، برای امتحان فاینال هم یک ساعت خوندم یعنی اصلا وقت نداشتم اما خوب شد نمرم ۹۸ شده بود.
دیگه وقت نمیشه برم کلاس نقاشی، پنجشنبه آخرین جلسه بود که رفتم تابلوم داشت تموم میشد هم کلاسیا میگفتن چقدر قشنگ شده و ازش عکس می گرفتن، همین که خواستم وسایلمو جمع کنم آب ریخت روش اما قسمت کوچیکی خیس شد و رنگا بهم ریخت که باید اصلاحش کنم 
رانندگی برام خیلی جذابه یه جورایی زنگ‌تفریحمه اما توی این شهری که هستم خیلی هم خطرناکه مثلا از مواردی که اینجا اصلا رعایت نمیشه رانندگی بین خطوطه قشنگ وسط اتوبان یک چرخ یک طرف لاینه فک کنم هدفشون از این کار اینه هر وقت خواستن برن تو یکی از لاینا، دومیش سرعت زیاده مثلا دیروز داشتم میرفتم دیدم ماشین پشت سرم خیلی نزدیکه تصمیم گرفتم بیام سمت راست که بره فرمونو یه کم سمت راست دادم دیدم ماشینه از راست داره سبقت میگیره این فاصله که فرمونو دوباره چرخوندم با شتابی که اون هم از کنارم رد شد حس کردم یه کاه شد خدا رحم کرد


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

موسسه حقوقی سفیر كارنامه ي اركستر ساري تئل ثبت شرکت پایگاه اطلاع رسانی سردار شهید احمد محمودیان طرقبه کتسات پرنشاط بلاگ khabarzardme درب ضد سرقت